خدایاااااا زمین نمیای ....

دعا

من دعا میکنم تورا داشته باشم...!

تو دعا میکنی من دیگر نباشم....!

بیچاره خدا....!!!!!

+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, ساعت 17:1 توسط شیما |


بشمار......

دخترک گفت: بشمار!

پسرک چشمانش را بست وشروع کرد به شمردن: یک دو سه چهار

دخترک رفت تا پنهان شود!

آن طرف تر پسری را دید که گرگم به هوا بازی میکرد

بره شدو باگرگ رفت.........

پسرک قصه هنوز میشمارد......!

+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, ساعت 16:58 توسط شیما |


دنیاااا

دنیا .........

بازی هایت را سرم در آوردی!

گرفتنی هارا گرفتی!

دادنی هارا ندادی!

حسرت هارا کاشتی!

زخم هارا زدی!

دیگر بس است چون چیزی نمانده بگذار بخوابم

محتاج یک خواب بی بیدارم!!

+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, ساعت 16:55 توسط شیما |


بانمک هستند

زخم های دلت را

پنهان کن......

آدم های سرزمین من زیادی بانمک هستند....

 

+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, ساعت 16:53 توسط شیما |


چوپان دروغگو

چوپان دوغگو از نام ننگ سرافکنده نباش

این روزها خیلی ازما بادیدن آدمها

فریاد میزنیم گرگ!گرگ!!

 

+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, ساعت 16:51 توسط شیما |


گوشیت وقتی زنگ میخوره چی میگی؟؟؟

1-بله؟

2-جانم؟

3_هاااا؟

4-الو؟

5-بفرمایید؟

6-بنال؟

یاهر چی دیگه خودت بگو؟

+ نوشته شده در سه شنبه 24 دی 1392برچسب:, ساعت 16:22 توسط شیما |


مردانی هستند....

مردانی هستند گکه هنگام عصبانیت

داد نمیزنند

نا سزا نمیگویند

نمی شکنند

تهمت نمیزنندتنها قدم میزند

ولی در خلوت خود فرو میرود وخالی میکندتمام خشم خود را

تامبادا به کسی که دوستش میدارد از گل کمتر گفته باشند.!!!!

+ نوشته شده در دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, ساعت 19:50 توسط شیما |


چشم انتطار زنی باش....

زنی که قطره قطره دردرا از پشت غرور مردانه ات درک کند....

زنی که جاده هارا به شوق آغوش تو خیابان کند....

همانقدر بی توقع که بهشت.....

همانقدر عاشق که مجنون.....

همانقدرساده که باران.....

زنی که اشک و خنده اش زیرهسرتنهاترین مردزمین است....

زنی که بی غرور وابستگی اش را فریاد میزند

تورا بی ادعا میبوسد...تورامیپرستد

همه زنگی اش را بانگاه تو اوج میدهد....

وتمامش باتو خلاصه میشود....

چشم انتظار زنی باش که کهنه لباس تو را

به هزار دنیا جواهر نمیدهد....

سنگ تورا به سینه ی عاشقش میزند..خراش میدهد....

ازوجودت نفس میگیرد..بانبودنت میمرد

زنی که بانگاه نوازشگرتو زنده میشود...جان میگیرد...

جان میدهد.....برای زودتربه تو رسیدنش...

ازنفس هم میگذرد.....

+ نوشته شده در دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, ساعت 19:38 توسط شیما |


آغوش تو...

آغوش توترس های مرا میبلعد!

آغوش تو یعنی پایان سردردها!

یعن آغاز عاشقانه ترین رخوت ها!

آغوش تو یعنی من خوبم....!

بلند نشوی بروی یک وقت....!

بغلم کن من از بازگشت بی هوای ترسها میترسم.........!!

+ نوشته شده در دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, ساعت 19:34 توسط شیما |


فلانی

هی فلانی میدانی.....؟؟؟؟

میگویند رسم زندگی چنین است......

می آیند....می مانند....عادت میدهند......ومیروند!

وتو درخود میمانی.....وتو تنها میمانی.....

راستی نگفتی؟؟؟؟؟؟؟

رسم تونیز چنین است؟؟؟؟؟

مثل همه ی فلانی ها.....؟؟؟؟!!!

+ نوشته شده در شنبه 21 دی 1392برچسب:, ساعت 10:24 توسط شیما |


بی وجدان

هی غریبه.....

دست روی کسی گذاشته ای.....

تمام دنیای من است....

بی وجدان........!!!!!

اینقدر به او نگو عزیزم.......!!!!

+ نوشته شده در شنبه 21 دی 1392برچسب:, ساعت 10:21 توسط شیما |


دخترکه باشی

دخترکه باشی

هزاربار که بگه دوستت دارم

بازم میپرسی دوسم داری؟

و ته دلت همیشه میلرزه

دخترکه باشی

هرچقدرهم زیباباشی

نگران زیباترهایی میشوی

که عاشقش میشوند

هروقت صدات میکنه خوشگلم؟

خوشحال میشی که به چشماش زیبایی!

دست خودت نیست دخترکه باشی

همه ی دیوانگی های عالم را بلدی!!

+ نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:, ساعت 21:49 توسط شیما |


کنارم که هستی...

کنارم که هستی زمان هم مثل من دست پاچه میشود

عقربه ها دوتایکی میپرند

اما همین که میروی.....

تاواندست پاچگی های ساعت راهم من باید بدهم

جانم را میگیرند ثانیه های بی تو...!

 

+ نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:, ساعت 21:2 توسط شیما |


برج

ببین گوش کن:

فرقی نمیکنه منو تو متولد کدوم برج باشیم

مهم اینه اگه تونباشی من همیشه برج زهرمارم....

+ نوشته شده در جمعه 20 دی 1392برچسب:, ساعت 20:59 توسط شیما |


بیاتا......

بیاتا مقدس ترین عشق دنیارا به همگان نشان دهیم

بیاتا طعم شیرین ترین عشق دنیا را بچشیم

بیاتا بهترین لحظه هارا درعشقمان مهیا کنیم

بیاتا گرمی عشقمان رادر قلبهایمان احساس کنیم

بیاتا عشقی یکدل ویک رنگ داشته باشیم

بیاتا غروب غم انگیز عاشقان را تا نشان دادن

معنی واقی عشقمان به همگان زیباکنیم

بیاتا ثابت منیم ما میتوانیم در میان

تمام عاشقان تا همیشه عاشق بمانیم

بیاتا درمیان فصل هایمان فصل خزانی نداشته باشیم

وتمام لحظه ها و فصل ها بهاری بیش نباشد

بیاتا شبهای باهم بودنمان را پراز ستاره کنیم

حالا بیاکه همدیگر را باور کرده ایم......

 

 

+ نوشته شده در پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:, ساعت 17:53 توسط شیما |


آسمانم...

آسمانم انتهایش قلب توست....

مهربان این آسمان از آن توست....

آسمانم هدیه ای از سوی من

تا بدانی قلب من هم یاد توست...

+ نوشته شده در پنج شنبه 19 دی 1392برچسب:, ساعت 17:34 توسط شیما |


خدا

روزهای بدی در زندگی میرسد....

که هیچ کس حتی نمیپرسد:

"خوبی"؟

برای چنین روزهای بدی

نیاز به یگانه مهربان دلسوزی داری

به شرطی که در روزهای خوب فراموشش نکرده باشی

و نامش چه زیباست:

"خدا"

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, ساعت 23:18 توسط شیما |


 خدایا دلم که برایت تنگ میشود....

با آن که میدانم همه جا هستی....اما به آسمان نگاه میکنم....

چرا که اسمان سه نشانه از تو دارد:

بی انتهاست....بی دریغ است...و چون یک دست مهربان همیشه بالای سرماست.....

:

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, ساعت 22:47 توسط شیما |


راه عاشقی...

اگر میخواهای عاشق شوی قلب را آماده حرف های صادقانه کن...

اگر میخواهی عاشق شوی بااراده ی کامل به عشقت بگو که دوستش داری...

اگر میخواهی این عشقتبرای همیشه پایدار بماند....

دروغ و نیرنگی را از صفحه عاشقی ات پاک کن...

اگر میخواهی به عشقت برسی احساسات را از وجودت دور نگه دار...

و سعی کن از ته دلت عاشق شوی....

اگر میخواهی عاشق شوی بیا وتا آخر راه عاشقی باش...

باصداقت و یکرنگی ویکدلی بیاو برای رسیدن به عشقت

با سرنوشت مبارزه کن با سختی ها مقابله کن....

اگر میخواهی به عشقت برسی دردودل هایت راصادقانه بهش بگو....

به ظاهر نکو که دوستش داری از تمام وجودت بگو که دوستش داری..

نیازی به فریاد نیست از ته دل بگو عاشقی

اگر میخواهی عشقت پاک و مقدس بماند بی ریا عاشق شو...

نیازی به ابراز احساسات با کلمه های احساسی نیست

تنها بااید به عشقت و دوست داشتنت پایدار باشی ....

تا بتوانی به آنچه که میخواهی برسی....

تنها از ته دل عاشق باش........

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, ساعت 18:17 توسط شیما |


آها ی عشق....

آهای عشق....

آهای عشق من تسلیم تو هستم

آهای عشق تومرا خیلی شکنجه دادی....

من تسلیم احساسات آتشین تو می باشم...

آهای عشق تو مرا خیلی شکنجه دادی...مرا عذاب دادای...

یک دنیا غم وغصه دروجودم جادادی....

ولی بازهم من با این همه عزاب تسلیم تو شدم...

ای عشق تومرا در باتلاق زندگی فرو بردی تو مرا در زندان عاشقی اسیر کردی....

تو مرا در سرزمین دروغینت نگه داشتی تا من از تو دور نشوم...

آهای عشق من تسلیم تو هستم ...اینک که من تسلیم توشده ام میخواهی مرا شکنجه دهی؟

مرگ را به تو ترجیح دادم اما تو نگذاشتی که من خودم را ازاین دنیا و ازتو راحت کنم..

ای عشق! تو کجایی؟فریاد مرا میشنوی؟گریه هایم را میبینی؟
غم و غصه هایم را احساس میکنی؟ پس چرا پاسخی به من نمیدهی؟

من تسلیم تو شده ام...آرزو داشتم یکبار تو تسلیم من شوی....

تنها آرزو ی من این بود که من تو را فراموش کنم ...اما....

اما نتوانستم فراموشت کنم ....

تو احساسی را در وجود من قرار دادی که دیگر فراموشی تو زمان مرگم است...

آهای عشق من تسلیم تو هستم........

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, ساعت 18:1 توسط شیما |


سلوووووووم

بچه ها اگه آهنگ وبم بده بگید عوضش کنم ...

باشه؟؟؟؟

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, ساعت 12:18 توسط شیما |


بودنت را دوست دارم...

بودنت را دوست دارم.....

وقتی مرا در برمیگیری....

و به آغوشت سفت مرا می فشاری...

وادارم میکنی تا به هیچکس فکر نکنم

        جز تو......

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, ساعت 12:1 توسط شیما |


در آغوشم بگیر....

هم آغوش....

در آغوشم بگیر....

آنچنان خسته ام...

که حتی افق های نگاهم نیز گم میشود...

در این هوای دلگیر...

مرا محکم بفشار...

برای زندگی تهی از هیجانم مرا محکم در آغوشت بفشار...

به من ببخش نوازش دستت را

با تصنیف دوستت دارم لبهای شیرینت...

و مرا نوازش بده در این روزها

بایاد دلنشینت....

بگذار من نیز

تورا در آغوش بگیرم

تا دریابی چقدر دوستت دارم....

+ نوشته شده در چهار شنبه 18 دی 1392برچسب:, ساعت 11:53 توسط شیما |


چه دیر فهمیدم...

چه دیر فهمیدم......

بغلم که میکردی...

چشمانتو که میبستی....

به فکر عشقت بودی!

+ نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ساعت 20:30 توسط شیما |


خدایا

خدایا دخلم با خرجم نمیخواند

کم آوردم......

صبری که داده بودی تمام شد....

ولی دردم همچنان باقیست....

بدهکار قلبم شده ام....

میدانم شرمنده ام نمیکنی

بازهم صبر میخواهم.....

+ نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ساعت 20:24 توسط شیما |


کاش بودی .......

کاش بودی....

وقتی بغض میکردم....

فقط بغلم میکردی و میگفتی...

ببینم چشماتو....منو نگاه کن....

اگه گریه کنی قهر میگنم میرما....

+ نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ساعت 20:17 توسط شیما |


شعر

جشن گرفته بودیم دختر خواهرم 4سالشه گفت دایی میخوام واسه مناسبت جشن تولدت برات شعر بخونم این شعر تقدیم به تو قیافه ی من در اون لحظهخنده

گفتم بخون دایی جون:

سلام سلام عزیزم

گوساله ی تمیزم

دمت سفیدو آبی

پشکل نریز رو قالی

منفریاد

خواهر زادمبوسه

+ نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ساعت 14:11 توسط شیما |


دوستت دارم...

چطوری بهش بگم دوست دارم؟؟

+خیلی راحت بهش بگو

_باشه بیا باتو تمرین کنم

+باشه

_دوست دارم

+منم دوست دارم خب حالا برو بهش بگو

_بهش گفتم:)لبخند

+ نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ساعت 14:7 توسط شیما |


]چشم هایم....

چشم هایم را به بیمارستان میبرم....

نمیدانم چه مرگشان شده...

هرشب در خواب جایشان را خیس میکنند....

+ نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ساعت 14:6 توسط شیما |


مواظب باش....

خیلی مواظب باش....

اگه با شنیدن صداش دستت لرزید....

اگه از بدی هاش فرار نکردی و موندی....

دیگه تموم شده...

اون شده تموم دنیات...!!!

+ نوشته شده در سه شنبه 17 دی 1392برچسب:, ساعت 13:48 توسط شیما |


خخخخخخخخخخ

به سگ ها که محبت میکنی باوفا میشوند...

به آدم ها که محبت میکنی هار میشوند....

اماااااااااااااااا

به خر که محبت میکنی.....

اصلا براش فرقی نداره!!!

از بس که ثبات شخصیت داره این بزرگوار...!!!!

+ نوشته شده در دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, ساعت 15:9 توسط شیما |


چرااااااااا

رفتنت.....نامردیات.....خیانتت.....

هیچ کدوم نه اذیتم کرد نه برام سوال شد!!!

فقط یه بغض داره خفم میکنه.......

چه جوری نگات کرد که تنهام گذاشتی؟؟؟؟

+ نوشته شده در دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, ساعت 11:0 توسط شیما |


چه میکنید...؟؟

به نام آفریننده هستی.....

گیریم که شاخه های جوانم

از ضربه های تبرهایتان زخم داراست......

بارویش نازک جوانه هایم در خاک چه میکنید....؟؟

گیریم که بر سر بام نشسته اید

در کمین پرنده ای.....

پرواز را ممنوع میزنید ؟؟

با جوجه ها در آشیان جه میکنید؟؟

گیریم میزنید ....گیریم میبرید...گیریم میکشید...

با دست های انتقام طبیعت چه میکنید...!؟

+ نوشته شده در دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, ساعت 10:51 توسط شیما |


دختر بودن..

دختر بودن تاوان دارد.....

بزرگ میشوی

عاشق میشوی

دل میبندی

تنت را برایش عریان میکنی

نه از روی هوس ....بلکه از روی عشق...

وقتی دلش را زدی میرود....

وتو میمانی و خودت...

آن زمان تو یک هرزه ای و او کمی دختر بازی کرده.....

+ نوشته شده در دو شنبه 16 دی 1392برچسب:, ساعت 10:44 توسط شیما |


این نی نی های خوشگل چندتا لایک داره؟؟؟؟

+ نوشته شده در یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, ساعت 20:34 توسط شیما |


کاش بودی .......

کاش بودی و دلداری ام میدادی.......

تا پس از غروب دریا طلوعش را نیز میدیدم.....فریاد

+ نوشته شده در یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, ساعت 15:56 توسط شیما |


تاوان

به تاوان کدامین جرم تنم سنگ بلا خورده.....

سکوتم حرف ها دارد ببین در من خوشی مرده...

ببین ای خوب دیروزی کجا بودم کجا هستم......

تو که همدرد من بودی ببین با غم چه بشکستم.......

چه ها گفتند و نشنیدم....بدی کردندو بخشیدم.....

ز تیغ گریه اشکم ریخت ولی بادرد خندیدم......

+ نوشته شده در یک شنبه 15 دی 1392برچسب:, ساعت 14:36 توسط شیما |


نبار برف

الا ای برف.......

چه میباری براین دنیای ناپاکی؟

در این دنیا که هرجایش رد پا از خبیثی است!

مبار ای برف.....

توروح آسمان همراه خود داری

تو پیوندی میان عشق و پروازی....

تورا حیف است باریدن براین ایوان سیاهی ها

تو که فصل سپیدی را سر آغازی

مبار ای برف.....

+ نوشته شده در شنبه 14 دی 1392برچسب:, ساعت 17:59 توسط شیما |


هوای خانه غمگین.......

گلویم خشک و بی آب.....

نفس در سینه پرمرده.... به سان شبنمی مغرور....

به خاک تشنه دل بستم....

من آن خاکم که افسرده...شدم خاکستری خفته....

به زیر آتشی پنهان....

کنون دیگر نه آهی بر لبانم جاریست....ونه حسرت بردلم باقیست....

مرا پنداشته اند سنگم....دگر یارای غلطیدن هم ندارد.....

 

+ نوشته شده در شنبه 14 دی 1392برچسب:, ساعت 17:35 توسط شیما |


هنوز دلخوشم به "خدانگهدارت"....... اگر نمیخواستی برگردی اصراری نبود که خدا منو نگه دارد.......

.

.

.

نوازشگر خوبی نبودی سفید شده تار موهایی که ......قسم خوردی با دنیا عوضش نمیکنی....

.

.

.

از تراکم ابرها میترسم..... میروی چتری برایم بگذار.....تنها زیر شلاق باران میترسم....

.

.

.

مات شدم از رفتنت.... هیچ میز شطرنجی هم درمیان نبود....این وسط فقط یک دل بود که دیگر نیست....

 

+ نوشته شده در شنبه 14 دی 1392برچسب:, ساعت 15:24 توسط شیما |